اشعار عید سعید قربان

ای عزیزان به شما هدیه زیـــــــــزدان آمد
عید فرخنـــــــده ی نورانی قربـــــــــان آمد

حاجیان سعی شما شد به حقیقت مقبول
رحمت واسعــــه ی حضــرت ســـبحان آمد

عید قربان به حقیقـــت...زخــــــداوند کریم
آفتابی به شــــــب ظلمت انســــان آمد

جمله دلهاچو کویری ست پر از فصل عطش
بر کویــــر دل ما...نعــــــــــــمت باران آمد

خاک میسوخت در اندوه عطش باحسرت
نقش در سینه ی این خاک.. گلستان آمد

امر شد تا که به قربانـــــــی اسماعیلش
آن خلیــــلی که پذیرفتـــه ز رحـــــمان امد

امتحان داد به خوبی بخـــــــدا ابــــراهیم
جای آن ذبح عظیمی که به قربــــان آمد

آن حسینی که زحج رفت سوی کرببــلا
به خدا بهر سر افـــــرازی قـــــــــرآن آمد


**************

بر پیکر عالم وجود جان آمد
صد شکر که امتحان به پایان آمد
از لطف خداوند خلیل الرحمن
یک عید بزرگ به نام قربان آمد

**************

عید قربان به حقیقـت ز خداوند کریم
آفتابی به شب ظلمت انسان آمد
جمله دلهاچو کویری ست پر از فصل عطش
بر کویـر دل ما ، نعمت باران آمد

**************

ز اسماعیل جان تا نگذری مانند ابراهیم
به کعبه رفتنت تنها نماید شاد شیطان را
کسی کو روز قربان، غیر خود را می کند قربان
نفهمیده است هرگز معنی و مفهوم قربان را


**************

در وصف عید قربان و مدح شاه مردان علی

بوی عید آید همی از موی مشک افشان تو
کام دل خواهم به جان از لعل چون مرجان تو

در شبان تیره بینم تا سحر چون صبح عید
بزم دل گردیده روشن از رخ رخشان تو

گر اویس اندر قرن بشسکت دندان را ز سنگ
دیده بود از دیده دل گوهر دندان تو

عید قربانست و هرکس بره یی قربان کند
من بر آنم تا نمایم جان خود قربان تو

حاجیان در کعبه گل محو و مات هر مقام
ناجیان در کعبه دل واله و حیران تو

حاجیان گیرند روزی عطف دامان حرم
ناجیان گیرند دایم گوشه ی دامان تو

حاجیان در کعبه گل پای کوبان در طواف
ناجیان در کعبه دل سر خوش از سامان تو

حاجیان را گر بود خورشید بر سر سایبان
ناجیان را هست بر سر سایه احسان تو

حاجیان گردیده از راه نعم مهمان حق
ناجیان گردیده بر خوان کرم مهمان تو

حاجیان جویند نام از حرمت بیت الحرام
ناجیان یابند کام از رفعت ایوان تو

حاجیان در طوف درگاه فلک فرسای حق
ناجیان در طوف خرگاه ملک دربان تو

در مقام کعبه کویت ز جان گشتم مقیم
تا بدیدم آب زمزم در لب خندان تو

در کتاب آفرینش آیت عزوعلاء
هرچه بینم از الف تا یا بود در شان تو

روز و شب در ملک سرمد از طریق اقتدار
چون قضا دارد قدر سر بر خط فرمان تو

تیر بهران فلک در کیش ماند جاودان
گر به میدان صلابت بنگرد جولان تو

گرچه هر دردی ز درگاهت شود درمان پذیر
خوش قبود دردی که یابد بویی از درمان تو

هر کتابی را ز حق آورده هر پیغمبری
شرح و بسط آن بود در دفتر دیوان تو

گر حکیمی همچو لقمان در جهان پیدا شود
از قضا آورده بر کف لقمه یی از خوان تو

چشمه فیض تو را خوانند گر عمان به نام
ماه تا ماهی بود یک قطره از عمان تو

چون تویی دریای رحمتمعدن جود و سخا
هرکسی دارد نظر بر لطف بی پایان تو

سرفرازیها کند از فیض درگاهت مدام
هرکه پا بنهاده از جان در ره عرفان تو

یاعلی روح الامین از شوق گوید آفرین
هر زمان از دل برآید بر زبان عنوان تو

بود حسان گر ثنا خوان پیمبر در عرب
در عجم باشد شکیب از جان و دل حسان تو

*******************

 

گه احرام، روز عيد قربان
سخن ميگفت با خود کعبه، زينسان

که من، مرآت نور ذوالجلالم
عروس پرده بزم وصالم

مرا دست خليل الله برافراشت
خداوندم عزيز و نامور داشت

نباشد هيچ اندر خطه خاک
مکاني همچو من، فرخنده و پاک

چو بزم من، بساط روشني نيست
چو ملک من، سراي ايمني نيست

بسي سرگشته اخلاص داريم
بسي قربانيان خاص داريم

اساس کشور ارشاد، از ماست
بناي شوق را، بنياد از ماست

چراغ اين همه پروانه، مائيم
خداوند جهان را خانه، مائيم

پرستشگاه ماه و اختر، اينجاست
حقيقت را کتاب و دفتر، اينجاست

در اينجا، بس شهان افسر نهادند
بسي گردن فرازان، سر نهادند

بسي گوهر، ز بام آويختندم
بسي گنجينه، در پا ريختندم

بصورت، قبله آزادگانيم
بمعني، حامي افتادگانيم

کتاب عشق را، جز يک ورق نيست
در آن هم، نکته اي جز نام حق نيست

مقدس همتي، کاين بارگه ساخت
مبارک نيتي، کاين کار پرداخت

درين درگاه، هر سنگ و گل و کاه
خدا را سجده آرد، گاه و بيگاه

«انا الحق » ميزنند اينجا، در و بام
ستايش مي کنند، اجسام و اجرام

در اينجا، عرشيان تسبيح خوانند
سخن گويان معني، بي زبانند

بلندي را، کمال از درگه ماست
پر روح الامين، فرش ره ماست

در اينجا، رخصت تيغ آختن نيست
کسي را دست بر کس تاختن نيست

نه دام است اندرين جانب، نه صياد
شکار آسوده است و طائر آزاد

خوش آن استاد، کاين آب و گل آميخت
خوش آن معمار، کاين طرح نکو ريخت

خوش آن درزي، که زرين جامه ام دوخت
خوش آن بازارگان، کاين حله بفروخت

مرا، زين حال، بس نام آوريهاست
بگردون بلندم، برتريهاست

بدوخنديد دل آهسته، کاي دوست
ز نيکان، خود پسنديدن نه نيکوست

چنان راني سخن، زين توده گل
که گوئي فارغي از کعبه دل

ترا چيزي برون از آب و گل نيست
مبارک کعبه اي مانند دل نيست

ترا گر ساخت ابراهيم آذر
مرا بفراشت دست حي داور

ترا گر آب و رنگ از خال و سنگ است
مرا از پرتو جان، آب و رنگ است

ترا گر گوهر و گنجينه دادند
مرا آرامگاه از سينه دادند

ترا در عيدها بوسند درگاه
مرا بازست در، هرگاه و بيگاه

ترا گر بنده اي بنهاد بنياد
مرا معمار هستي، کرد آباد

ترا تاج ار ز چين و کشمر آرند
مرا تفسيري از هر دفتر آرند

ز ديبا، گر ترا نقش و نگاريست
مرا در هر رگ، از خون جويباريست

تو جسم تيره اي، ما تابناکيم
تو از خاکي و ما از جان پاکيم

ترا گر مروه اي هست و صفائي
مرا هم هست تدبيري و رائي

درينجا نيست شمعي جز رخ دوست
وگر هست، انعکاس چهره اوست

ترا گر دوستدارند اختر و ماه
مرا يارند عشق و حسرت و آه

ترا گر غرق در پيرايه کردند
مرا با عقل و جان، همسايه کردند

درين عزلتگه شوق، آشناهاست
درين گمگشته کشتي، ناخداهاست

بظاهر، ملک تن را پادشائيم
بمعني، خانه خاص خدائيم

درينجا رمز، رمز عشق بازي است
جز اين نقشي، هر نقشي مجازي است

درين گرداب، قربانهاست ما را
بخون آلوده، پيکانهاست ما را

تو، خون کشتگان دل نديدي
ازين دريا، بجز ساحل نديدي

کسي کاو کعبه دل پاک دارد
کجا ز آلودگيها باک دارد

چه محرابي است از دل با صفاتر
چه قنديلي است از جان روشناتر

خوش آن کو جامه از ديباي جان کرد
خوش آن مرغي، کازين شاخ آشيان کرد

خوش آنکس، کز سر صدق و نيازي
کند در سجدگاه دل، نمازي

کسي بر مهتران، پروين، مهي داشت
که دل چون کعبه، زالايش تهي داشت

پروین اعتصامی

 



موضوعات مرتبط: عید قربان

برچسب‌ها: اشعار عید سعید قربان مهدی وحیدی
[ 24 / 7 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

قابل توجه بعضی ها

دل خوش از آنیم که حج می رویم
غافل از آنیم که کج میرویم

کعبه به دیدار خدا میرویم
او که همین جاست، کجا می رویم

حج به خدا جز به دل پاک نیست
شستن غم از دل غمناک نیست

دین که به تسبیح و سر و ریش نیست
هر که علی گفت که درویش نیست

صبح همه صبح در پی مکر و فریب
شب همه شب گریه و امن یجیب

اخیرا جزء پیامک ها این شعر از بعضی دوستان مداح خودم به دستم رسیدکه مایه تعجب من شد.به نظر این حقیر این گونه اشعار در پس ظاهری زیبا و همه فهم،باطنی شبهه ناک و سوال برانگیز دارند و مستقیما القای این مطلب را به مستمع می کند که اگر دل پاک داشته باشی کافی است.مثل شعر غلطی که می گوید((عبادت بجز خدمت خلق نیست)).در صورتی که باید میگفت که خدمت به خلق هم عبادت است.دوبیت آخر نیز شبهه برانگیز و موهن است.لذا از دوستان گرامی و مراحان و دوستداران اهل بیت(علیهم السلام) خواهش میکنم،قبل از این که شعری را بخوانندیا منتشر کنند،دقت بیشتری نمایند.

 



موضوعات مرتبط: عید قربان
[ 24 / 7 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار عید سعید قربان

طلوع عید بزرگ و مبارک اضحی
فروغ وحدت و توحید داده بر دلها

 

ز خاک پاک منی سرکشد بدامن عرش
نوای زمزمۀ گرم عاشقان خدا

 

در آن زمین مقدّس زدند حلقۀ عشق
به اشک و ناله و افغان و شور و شوق و دعا

 

رسد باوج سماوات نغمۀ لبیک
زکوه وسنگ وشن و خاک و ریگ آن صحرا

 

زدند خیمه در آن سرزمین که هر گامش
ز اشک دیده پیغمبری گرفته صفا

 

محمد و علّی و فاطمه حسین و حسن
نهاده اند رخ بندگی بخاک آنجا

 

صدای گرم مناجات حضرت مهدی
طنین فکنده در آن سرزمین بموج فضا

 

خوشا بحال دل محرمی که در آن جمع
جمال گمشدۀ خویش را کند پیدا

 

خوشا بحال دل آنکه بشنود پاسخ
از آن دهان مقدس چو گفت یا مولا

 

خوشا به ناله و فریاد و سینه سوخته‌ای
که با دعای امام زمان رود بالا


روند جانب مسلخ کنند قربانی
نه گوسفند بگو گرگ نفس و دیو هوی

 

دوباره زنده شود خاطرات آن پدری
که زیر تیغ، پسر را نشانده بهر فدا

 

کشیده کارد بحلق پسر که در ره دوست
کند سر از بدن نوجوان خویش جدا

 

کشیده تیغ ولی آن گلو بریده نشد
که بُد نهفته در آن سرّ قادر دانا

 

به خشم آمد و گفتا به کارد کز چه سبب؟
نمی بُری گلوی نازک ذبیح مرا

 

به سنگ خورد لب تیغ تیز و سنگ شکافت
که ناگه از لبۀ تیغ شد بلند ندا

 

که ای خلیل تو گوئی بِبُر چسان ببُرم
که نهی میکندم ذات قادر یکتا

 

دراین مکالمه ناگاه گوسفند به دوش
رسید پیک خدا نزد حضرتش ز سما

 

که ای خلیل خدا حبذا، قبول، قبول
زهی زهی به چنین دوستی و صدق و صفا

 

بجای ذبح پس، گوسفند کند قربان
که هدیۀ تو پذیرفته شد به درگه ما

 

بُرید سر زتن گوسفند و گفت دریغ
نریخت خون ذبیحم بخاک دوست چرا؟

 

ندا رسید خلیلا به پیش رو، بنگر
که راز مخفی ما بر تو می شود افشا

 

به پیش روی نظر کرد و دید غرفه بخون
ذبیح فاطمه را در منای کرب و بلا

 

گشوده چنگ بسی گرگهای کوفه و شام
بقصد ریختن خون یوسف زهرا

 

زتشنگی زده آتش بدامن گردون
صدای ناله اطفال سیدالشهداء

 

رباب اشک فشان در کنار گهواره
گلوی نازک اصغر نشان تیر جفا

 

سکینه بر لبش از سوز تشنگی تبخال
دو دست گشته بریده از پیکر سقّا

 

شکافته است جبین جوانش از دم تیغ
چنانکه فرق علی در نماز گشته دو تا

 

بریز خار نهان لاله های گلشن وحی
به جستجو شده کلثوم و زینب کبری

 

چو دید صحنۀ آن محشر عظیم خلیل
دو دست غم بسر خویش زد، فتاد زپا

 

ندا رسید خلیلا ثواب گریۀ تو
فزون تر است ز ذبح پسر به درگۀ ما

 

کدام صحنه بود همچو کربلای حسین؟
کدام روز بود همچو روز عاشورا؟

 

مصائب همۀ انبیاست حق حسین
که او به بزم ازل سر کشیده جام بلا

 

به وصف دوست نبندد لب از سخن «میثم»
اگر زبان بِبُرندش، دلش بود گویا

غلامرضا سازگار

 


 



موضوعات مرتبط: عید قربان

برچسب‌ها: اشعار عید سعید قربان مهدی وحیدی
[ 24 / 7 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار عید سعید قربان


کویرخشک حجازاست وسرزمین مناست    
مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست

به هــر کــه می نگـرم در لباس احرامش    
دلش به جانب کعبه است؛رو به سوی خداست
 
یکی بــه جانــب مسلخ بـــرای قربانــی     
یکــی روانــه بــه دنبــال یوســف زهـــراست
 
یکی بهشت خـدا را بـه چشم خود دیده    
یکــی بــه یــاد جهنــم ز تـــابش گرمـــاست

یکی بــه خیمــه نــدای الهــی العفوش    
یکی دو دیده‌‌اش ازاشک شوق چون دریاست

یکی بـه امـــر خداونـــد ســر تراشیــده    
یکی دو دست دعایش به سوی حق بالاست

ســلام بــاد بــر آن مُحـــرم خداجویـــی   
 که روح بنـدگی از اشـک دیــده‌اش پیــداست

ســلام بــاد بـــر آن کـــاروان صحــراگرد    
 که لحظـه‌لحظـه بـه دنبـال سیـدالشهداست

ســلام بــاد بــه عبـاس و اکبـر و قاسم    
که حـج واجبشــان در زمیـن کــرب‌ و‌ بـلاست

سـلام بـاد بـه اخـلاص و صـدق ابراهیم    
که بهـر ذبـح پسـر همچـو کــوه، پابرجــاست

سـلام بـاد بـه ایثـار و عشـق اسمـاعیل    
که سر بـه دست پـدر داد و خـویش را آراست

وجـود او همــه تسلیم محض پـا تـا سر    
که دست شست زجان و سر و خدارا خواست

کشیــد تیـغ ولـی آن گلــو بریــده نشد    
فتــاده بـود بـه حیـرت کـه عیب کــار کجاست

بـه تیـغ گفـت ببــر! تیــغ گفت ابـراهیم!    
خـدات گفتـه نبـر! گـر بـرم خطاست خطاست

خلیــل! یــا مرنــی و الجلیـــل ینهانـــی   
 هوالعزیــز، همانــا کــه حکــم، حکم خداست
 
چه امتحان عظیمی چه صدق و اخلاصی   
 تــو از خـــدا و خداونــد از تــو نیــز رضـــاست

بـه جـای ذبـح پسر ســر ز گوسفند ببر!    
که ایــن پســـر پــدر بهتریــن پیمبــر ماست

مبــاد تیغ کشــی بــر گلــوی اسماعیل    
به هوش باش که در صلب این پسر زهراست
 
درست اگــر نگــری در وجــود ایـن فرزند    
جمــال نـفس رســول خــدا علــی پیــداست

گــذار خنجــر و دست ذبیح خــود بگشا   
 کـه ذبــح اعظــم مــا ظهــر روز عاشــوراست

ذبیح مــاست حسینــی که پیکر پاکش    
هـزار پـاره ز شمشیــر و تیــغ و تیـر جفـاست

بدان خلیل که تنها ذبیح ماست حسین    
 کـه پیکــرش بـه زمین، سـر به نیزۀ اعداست

ذبیح ماست حسینی که جلوه‌گاه رخش     
تنـور و نیــزه و دیـر و درخـت و تشت طلاست

ذبیح ماست شهیدی که تا صف محشر    
تمـــام وسعت ملـک خــداش بــزم عـــزاست
 
سلام خالق وخلقت به خون پاک حسین    
کـه زخـم نیـزه و خنجــر بـه پیکــرش زیباست
 
هــزار مرتبــه شــد کشتــه روز عاشورا   
 زبس‌که زخم به زخمش رسید ازچپ و راست
 
گلوی تشنه، سرش را ز تــن جدا کردند     
که بهــر داغ لبش چشـم عالمــی دریــاست

به جز ز اشک غمش دل کـجا شود آرام    
به غیــر تـربت پاکـش کــدام خـاک،شفاست؟

به یـاد دست علمـدارش آه ماست علم    
بـرای آن لـب خشکیـده چشـم مـاسقــاست 
 
به غیــر وجــه خــدا کـل مــن علیها فان    
یقین کنیــد همانـا حسیـن، وجــه خـــداست
 
بـه یـاد خـون گلــوی حسیـن تــا صـف حشــر 
سرشک«میثم»اگر خون شودهمیشه رواست 

غلامرضا سازگار

 


 



موضوعات مرتبط: عید قربان

برچسب‌ها: اشعار عید قربان مهدی وحیدی
[ 24 / 7 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار عید قربان

اي عزيزان به شما هديه ز يزدان آمد
عيد فرخنده ي نوراني قربان آمد

حاجيان سعي شما شد به حقيقت مقبول
رحمت واسعه ي حضرت سبحان آمد

عيد قربان به حقيقت ز خداوند کريم
آفتابي به شب ظلمت انسان آمد

جمله دلها چو کويري ست پر از فصل عطش
بر کوير دل ما نعمت باران آمد

خاک ميسوخت در اندوه عطش با حسرت
نقش در سينه ي اين خاک گلستان آمد

امر شد تا که به قرباني اسماعيلش
آن خليلي که پذيرفته ز رحمان آمد

امتحان داد به خوبي بخدا ابراهيم
جاي آن ذبح عظيمي که به قربان آمد

آن حسيني که ز حج رفت سوي کرببلا
به خدا بهر سر افرازي قرآن آمد

سيد محمدرضا هاشمي زاده



موضوعات مرتبط: عید قربان

برچسب‌ها: اشعار عید قربان
[ 4 / 8 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار عید قربان

دل سفر کن در منا و عيد قربان را ببين
چشمه‌هاي نور و شور آن بيابان را ببين

گوسفند نفس را با تيغ تقوي سر ببر
پاي تا سر جان شو و رخسار جانان را ببين

سفره ي مهماني خاص خدا گرديده باز
لاله ي لبخند و اشک شوق مهمان را ببين

ديو نفس از پا درافکن، سنگ بر شيطان بزن
هم شکست نفس را، هم مرگ شيطان را ببين

تيغ در دست خليل و بند در دست ذبيح
حنجر تسليم بنگر، تيغ بران را ببين

کارد تيز و دست محکم، حلق نازک‌تر ز گل
پاي تا سر چشم شو، اخلاص و ايمان را ببين

خاک گل انداخته از اشک چشم حاجيان
در دل تفتيده ي صحرا، گلستان را ببين

گريه و اشک و دعا و توبه و تهليل را
رحمت و لطف و عطا و عفو و غفران را ببين
 
آتش گرما گلستان گشته چون باغ خليل
در دل صحرا صفاي باغ رضوان را ببين

روي حق هرگز نگنجد در نگاه چشم سر
چشم دل بگشا جمال حي سبحان را ببين

خيمه ي حجاج را با پاي جان يک يک بگرد
آتش دل، سوز سينه، چشم گريان را ببين

دل تهي از غير کن تا بنگري دلدار را
سر بزن در خيمه‌ها شايد ببيني يار را 

سينه مشعر، دل حرم، ميدان ديد ما مناست
گر ببندي لب ز حرف غير، هر حرفت دعاست

غم مخور گر گم شدي يا خيمه را گم کرده‌اي
سير کن تا بنگري گم‌گشته ي زهرا کجاست

لحظه‌اي آرام منشين هر که را ديدي بپرس
يار سوي مکه رفته، يا به صحراي مناست؟

حيف ياران در مني رفتم نديدم روي او
عيب از آن رخسار زيبا نيست، عيب از چشم ماست

حاجيان جمعند دور هم به صحراي منا
حاجي ما در بيابان در مسير کربلاست

حاجيان کردند دل را خوش به ذبح گوسفند
حاجي ما ذبح طفلش پيش پيکان بلاست

حاجيان سر مي‌تراشند از پي تقصيرشان
حاجي ما هم چهل منزل سرش برنيزه‌هاست
 
حاجيان دست دعاشان بر سما گردد بلند
حاجي ما از بدن دست علمدارش جداست

حاجيان را هست يک قرباني آن هم گوسفند
حاجي ما هم ذبيحش جمله تقديم خداست

حاجيان را از هجوم زائرين بر تن فشار
حاجي ما سينه‌اش از سم اسبان توتياست

خوش بود «ميثم» هميشه سوگواري بر حسين
حاجي آن باشد که اشکش هست جاري برحسين

***استاد حاج غلامرضا سازگار***



موضوعات مرتبط: عید قربان

برچسب‌ها: اشعار عید قربان
[ 4 / 8 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار عید قربان

اي تو جان نوبهاران، خوش رسيدي، خوش رسيدي!
اي تو شور آبشاران، خوش رسيدي، خوش رسيدي!

اي شراب آسماني، اي طلوع مهرباني
با تو شد خورشيد خندان، خوش رسيدي، خوش رسيدي!

اي که نامت گشته ذکر هر دم جان و روانم
اي شفاي درد پنهان، خوش رسيدي، خوش رسيدي!

آمدي چون ماه تازه، تيغ بر کف، خنده بر لب
آمدي اي عيد قربان! خوش رسيدي، خوش رسيدي!

آمدي چون سيلْ جوشان ، بي‌خبر، ناگه، خروشان
تا کني اين خانه ويران، خوش رسيدي، خوش رسيدي!

خانه‌ي عقل زبون را، عقل سرد تيره‌گون را
کرده‌اي با خاک يکسان، خوش رسيدي، خوش رسيدي!

شعر مي‌جوشد ز من، پيوسته هر شب، هر سحرگه
از تو شد اين چشمه جوشان، خوش رسيدي، خوش رسيدي!



موضوعات مرتبط: عید قربان

برچسب‌ها: اشعار عید قربان
[ 4 / 8 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]
صفحه قبل 1 صفحه بعد